وبلاگ جوانان اسلامی

تفریحات و سرگرمی

وبلاگ جوانان اسلامی

تفریحات و سرگرمی

داستان دوبرادر

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنهاازدواج 

 

 کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . 

  
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم  

 

نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت : 


(( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و 

 

 خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند . ))
 

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به  

 

انبار 

  

برادر برد و روی محصول او ریخت .
 

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ 

 

(( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من سر و سامان 

 

 گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
 

 بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به 

 

 انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . 

  


سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان 

 

 همیشه با یکدیگر مساوی است . تا آن که در یک شب تاریک دو برادر 

 

 در راه انبارها به یکدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و  

 

سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین 

 

 گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند .

 

 

پایان

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد